....ن و قلم

۳ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

روزی فقیری با لباس چرکین به نزد پادشاهی در آمد، پادشاه از آمدن او روی در هم کشید. یکی از نزدیکان پادشاه گفت: «ای بی ادب! این مقدار هم نمی دانستی که با لباس کثیف نزد سلاطین آمدن عیب است»

فقیر در پاسخ گفت: «با لباس چرکین از پیش پادشاهان برگشتن، عیب دو چندان است.»

پادشاه را این سخن خوش آمد و او را خلعت فراوان بخشید.[1]

هدایت

این حکایت تذکری است برای ما که بدانیم وقتی به حرم ائمه اطهار علیهم السلام و مکانهای مقدس مشرف می شویم، اگر چه ظاهر و لباس پاک و معطر و آراسته داریم؛ اما با باطنی چرکین و آلودة به گناه، در محضرشان قدم گذاشته ایم؛ پس طوری رفتار کنیم که نتیجه اش پاک شدن باطن زشتمان باشد؛ چرا که ظاهر آراسته با باطنی زیبا، شیرینی و لطف خاصی دارد و تقوا بهترین لباس است.[2]

[1].کشکول امامت 3/356 با اندکی تصرف.

[2].  لِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِک خَیرٌM سوره الأعراف/آیه 26.

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در زمان حضرت موسى پادشاه ستمگرى بود که وى به شفاعت بنده صالح ، حاجت مؤ منى را به جا آورد! از قضا پادشاه و مؤ من هر دو در یک روز از دنیا رفتند! مردم جمع شدند و پادشاه را با احترام دفن نمودند و سه روز مغازه ها را بستند و عزادار شدند.
اما جنازه مؤ من در خانه اش ماند و حیوانى بر او مسلط گشت و گوشت صورت وى را خورد! پس از سه روز حضرت موسى از قضیه با خبر شد.
موسى در ضمن مناجات با خداوند، اظهار نمود: بارالهى ! آن دشمن تو بود که با همه عزت و احترام فراوان دفن شد، و این هم دوست توست که جنازه اش در خانه ماند و حیوانى صورتش را خورد! سبب چیست ؟
وحى آمد که اى موسى ! دوستم از آن ظالم حاجتى خواست ، او هم بجا آورد، من پاداش کار نیک او را در همین جهان دادم ..
اما مؤ من چون از ستمگر که دشمن من بود، حاجت خواست ، من هم کیفر او را در این جهان دادم ، حال ، هر دو نتیجه کارهاى خودشان را دیدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۱۸
پیروز

1-

شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضاء استخاره بد آمد. ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد. و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

منبع: جبهه و جهاد اکبر، ص107

2-

زن مومنه و نماز اول وقت

آورده اند که روزی زن صالحه‌ای به مجلس و اعظی رفت و آن واعظ می گفت هر مومن و هر مومنه‌ای که در اول وقت نماز کند و کارهای دنیانرکده بنماز مشغول شود حقتعالی به نور خود دل او را روشن گرداند و مهمات دنیا و آخرت او را بسازد و او را از شرّ نگاه دارد آن زن چون حدیت را بشنید همیشه در اول وقت نماز می گزارد روزی تنور تافته تا نان بپزد بانک اذان شنید و کودکی داشت بگریستن انم و خمیر ترش گردیده بود چنانکه از کنار ظرف بیرون آمده آن زن با خود گفت مرا سه کار ضروری پیش آمده هیچ به از آن نیست که همه را بگذارم و اول نماز را بجای آورم که رضای خدا در آنست پس بنماز ایستاد .

شیطان که آنحال را بدید فریاد برآورد یاران او حاضر شده دور او را گرفته و گفتند ای مهربان ترا چه واقع شده آن ملعون گفت مرا دردسر گرفته از کردار این زن که سجده می‌کند گفتند ای مهمتر چون بنماز ایستاد کودک او را در میان تنور انداز پس آن ملعون کودک او را در تنور انداخت او در میان تنور آواز کشید و آواز بگوش مادر رسید غم در دلش پیچید خواست که نماز را قطع کند باز در دل گفت روی از خدا گردانیدن از وسوسه شیطان است با خاطر جمع نماز را تمام کرده برخاست و بسر تنور رفت و دید بقدرت حقتعالی کودک در میان آتش بازی می کند پس سجده شکر بجای آورده او را از میان آتش به سلامت بیرون آورد و پستان به دهنش نهاد و بعد به پختن نان مشغول شد.

منبع کلیات جامع التمثیل صفحه 222

 

3-

اول نماز بعد کارهای دیگر

خواجه منصور وزیر سلطان طغری مردی بود دانا و لایق و با شخصیت و خداپرست و درستکار ، او در انجام وظایف دینی مراقب کامل داشت معمولاً همه روزه پس از انجام نماز صبح مدتی روی می نشست و دعاها و ذکرهایی می خواند پس از آنکه آفتاب طلوع می کرد جامه وزارت می پوشید و به دربار می رفت.

روزی سلطان طغری وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند امر پادشاه را ابلاغ کردند ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن دعاها ادامه داد.

مأمورین بی اعتنایی او را بهانه کرده و به عرض رسانیدند که وزیر نسیت به اوامر پادشاه احترام نکرده و با این سخن سلطان طغری را یه سختی خشمگین کردند، وزیر پس از فراغت سوار شد و به دربار آمد ، به محض ورود، شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی ؟

وزیر در کمال قوت نفس و آرامش خاطر عرض کرد:

ای پادشاه من ینده خداوندم و چاکر سلطان طغری ، تا از یندگی خدا فارغ نشوم نمی توانم به وظائف چاکری پادشاه قیام نمایم!

گفتار محکم پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تاثیر قرار داد و دیده اش را اشک آلود کرد و به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم بدار تا از برکت آن امور کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند

منبع: داستانهای نماز ص 48


 

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم آن چنان بسیار عبادت

می نمود که بر اثر ایستادن و قیام زیاد، پاهای مبارکش ورم کرد؛ تا بِدان

حد نماز شب می خواند که چهره اش زرد شد و آنچنان در حال عبادت

می گریست که از حال می رفت. شخصی به آن حضرت عرض کرد:

 مگر نه این است که خداوند در قرآن فرمود:

لِیَغفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَما تَأَخَّرَ   (فتح/۲)

چرا اینگونه خود را به زحمت می اندازی؟

فرمود: اَفَلا اَکُونُ عَبداً شَکُوراً ؟  آیا بنده سپاسگزار نباشم؟



عبدالله بن یحیی گوید: به محضر حضرت علی علیه السلام مشرف شدم و هنگامی که خواستم بر روی تخت بنشینم، پایه

اش شکست و بر زمین افتادم و سرم آسیب دید. حضرت علی علیه السلام فرمود: شکر خداوندی را که کفاره گناهان

شیعیان ما را در دنیا قرار داد تا همین جا پاک شوند. عرض کردم: چه گناهی کرده ام که شکستن سرم کفاره آن باشد؟

فرمود: وقتی که نشستی «بسم الله» نگفتی

 


 

عارفی به مردی گفت: شیطان بر مادر و پدر تو (آدم و حوا) سوگند خورد که نصیحت گر آنان است و

دیدی که با آنان چه کرد. حال که به گمراهی تو سوگند خورده است و خطاب به پروردگار گفته است:

«فَبِعِزَّتِکَ لَاُغوِیَنَّهُم اَجمَعینَ» (به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد) (سوره ص/آیه۸۲)

معلوم است که با تو چه کند. اینک دامن همّت به کمر زن و خود را از مکر و فریبش برهان!

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۴
پیروز